کتابخانه عمومی فرصت شیرازی

ساخت وبلاگ
سخن نخست وقتی به کلاس قدم می گذارد، بهار با نسیم نفس هایش می شکفد و گل و لبخند و زمزمه، فضا را پر می کند. با او آسمان می بارد، چشمه می جوشد، نسیم می وزد و آفتاب سفره مهربان خویش را می گشاید. از خانه تا مدرسه، با هر گام، بهشت نزدیک تر می شود. نگاهش خانه مهربانی است و قلبش مهربان تر از آب. دل ها را به طراوت و پاکی و پاکیزگی می خواند. دست های گرم و صمیمی اش، مشق عشق می نویسد. سرانگشت او افق های روشن فردا را نشان می دهد واشاراتش، آن سوی پرده های خاک و ملکوت پاک خدا را. وسعت شفاف قلب ها، قلمرو اوست و کشتزار جان دانش آموزان تفرّجگاه خرمی او. مقام معلم در آئینه شعر: شمعی است گذازنده سراپای معلم عشقی است پراکنده به رگ های معلم در راه هنر سوزد و اندر ره دانش قلب و تن و جان و همه اجرای معلم در ظلمت گمراهی و در تیرگی جهل نوری است فروزان،دل بینای معلم فارابی و سقراط و فلاطون و ارسطو کردند به بد کسوت زیبای معلم کی بود نشانی ز تدقی و تمدن هر گاه نبد، فکر توانای معلم یک خاطره وقتی که از در کلاس وارد شد، همه به احترام او برخاستند. مثل همیشه متین و آرام بود. شور و نشاط رندگی را می شد در نگاه های نافذش دید. چند لحظه سکوت کرد تا کلاس آماده شنیدن کلامش شود. نگاهی به سرتاسر کلاس انداخت و با تبسمی دلنشین کلامش را آغاز کرد: بچه ها شاید امروز آخرین روز درسی من با شما باشد. من فردا برای عزیمت به جبهه، به اهواز می روم و از همه شماها حلالیت می طلبم. اشک گونه بیشتر بچه ها را خیس کرده بود. بعد نسبت به معلم جدید سفارش کرد و از ما خواست در تکریم و احترام او کوشا باشیم. با تک تک بچه ها خداحافظی کرد. حال غریب و خوشی داشت. او رفت و کلاس در نبود او در سکوت فرو رفت. چند ماه بعد مدرسه را در شهادتش کتابخانه عمومی فرصت شیرازی...
ما را در سایت کتابخانه عمومی فرصت شیرازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : forsatlibo بازدید : 141 تاريخ : جمعه 6 خرداد 1401 ساعت: 17:07